زندگی عشقولانه من زندگی عشقولانه من ، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره
پرنسس رویایی ما پرنسس رویایی ما ، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

رویای واقعی

غزل لاغر شده ...

اول سلام ...  خبر ... خبر ....  آقا لاغر شدیم حسابی ... داریم لذت میبریم از خومان ... شدم 56 کیلو یعنی  4 کیلو وزن و یک سایز کم کردم ... خیلی خوشحالم ... آقا خوشگل که بودم خوشگل تر شدم ... ماه شدم .... خخخخخخ .... اعتماد به نفس رو دارین ؟؟؟ اون وقتا غزل 53 کیلو بود بعد هی خوش گذروند و خوش گذروند وچاق وچله شد وتبدیل شد به یک عدد غزل 60 کیلویی ... بین خودمون بمونه ولی اخراش دیگه شده بودم سایز 40 تازه بازم مانتو چهل واسم تنگ بود ... بابایی هم همش غر میزد و میگفت چاق شدی ... خلاصه بعد از کارم میرم یه باشگاه نزدیک خونه وورزش میکنم ورژیم هم میگیرم ... و الان یک عدد غزل داریم با 56 کیلو وزن و سایز 38 که یه ذره این سایز واسش ...
29 شهريور 1393

یه شب مهتاب ...

دوست جونیا ... گاهی اوقات اتفاقهایی میفته که بیشتر از حد تصورم خوشحالم میکنه ... گاهی اوقات از خوشحالی یه موضوع گریه ام میگیره و دیروز از اون گاهی اوقات ها بود : دیشب خوشحال بودم انقدر زیاد که از حس کردن و شنیدن یه موضوع خودم رو انداختم تو بغل بابایی و بینهایت ذوق کردم ، خندیدم و بعد از مدتها از ذوق گریه کردم . .. چه حس خوبی داشتم ... الان از یاد آوریش تنم داغ میشه ... چقدر خوشحالم که روزها وماه ها واسه اون لحظه صبر کردم ... از خدا میخوام که از ذوق گریه کردن رو بارها و بارها تو زندگی من و شما تکرار کنه ......
26 شهريور 1393

بعد از تولد ... و مهربونترین مهمونهای دنیا ...

خوب بود ... همه چیز عالی بود ... همونطور که حدس میزدم . خیلی خوش گذشت . خاله ها بودن و پسر خاله ام مهدی هم واسم کیک خریده بود ... البته به سفارش بابایی ... بابایی هم یه شلوار واسم دیده بود تو هایپر مارکت که بریم با هم بخریم و خودم بپوشم و تن خورش رو ببینم ... سون جون هم واسم شلوارک خریده بود و خاله ها و مامان گلی بهم پول هدیه دادن ... خواهر شوهرمم یه لباس زرد واسم هدیه خرید که خیییییییییییلی دوسش دارم ... اخه رفتیم با خاله ها و بهار و سون جون شو لباس ... خیلی جاتون خالی ... خیلی خوب بود ... لباسمو خیلی دوست دارم .... اولین جشنی که دعوت بشم میپوشمش ...
11 شهريور 1393

هویجوری 4

سلام دوستای گلم ... ممنون که میاین بهم سر میزنین ... خوبم ... خیلی خوب ... بابایی هم خوبه ... فقط موضوع خاصی نیست که بیام بنویسم ... همان زندگی تکراری و معمولی ... اما خوبه ... بازم ممنون که دوست جونام نگرانم میشن ... منم خیلی دوستون دارم و بهتون عادت کردم ... ...
1 شهريور 1393
1